جدول جو
جدول جو

معنی گرگین شدن - جستجوی لغت در جدول جو

گرگین شدن(زَ تَ)
گر پیدا کردن. جرب گرفتن. عر. عرور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
گرگین شدن
مبتلا شدن حیوان به بیماری جرب
تصویری از گرگین شدن
تصویر گرگین شدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درگیر شدن
تصویر درگیر شدن
گرفتار شدن، آغاز شدن زد و خورد، افروخته شدن آتش جنگ و نبرد
فرهنگ فارسی عمید
(زَ نَ / نِ بَ کَ / کِ دَ)
ناگوار و نامطبوع گردیدن:
کنون گران شدم و سرد و نانورد شدم
از آن سبب که به خیری همی بپوشم ورد.
کسائی.
از بس که سر به خانه هر کس فروکند
سرد و گران و بی مزه شد میهمان برف.
کمال الدین اسماعیل.
، سنگین شدن سر پس ازنشئه شراب. خمارآلودگی:
چو شد نوش خورده شتاب آمدش
گران شد سرش رای خواب آمدش.
فردوسی.
، کنایه است از نزدیک شدن وضع حمل:
بر آن نیز بگذشت یکچند روز
گران شد فرنگیس گیتی فروز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ خَ کَ دَ)
سخت و شدید شدن. گران شدن:
سنگین نمیشد اینهمه خواب ستمگران
میشد گر از شکستن دلها صدا بلند.
صائب
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان واقع در 38000گزی شمال سنقر و کنار راه فرعی سنقر به قروه. هوای آن سرد و دارای 135 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و حبوبات و تریاک و قلمستان و توتون و میوه جات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالیچه، جاجیم و پلاس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نَ /نِ کَ دَ)
یار شدن. همسر شدن:
خاک خراسان بخورد مر دین را
دین به خراسان قرین قارون شد.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(زَ گِ رِ تَ)
به راه افتادن. جریان یافتن. رونق گرفتن: البتگین ترکی خردمند بود و ممیز او را عزیز کرد و دیوان رسالت بدو تفویض فرمود و کار او گردان شد. (چهارمقاله)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
به گریه افتادن. گریستن و زاریدن:
به هامون درون پیل گریان شود
به جیحون درون آب بریان شود.
فردوسی.
چنان تنگ شد بر دل من جهان
که گریان شدم آشکار و نهان.
فردوسی.
زمانی بسالوس گریان شدم
که من ز آنچه گفتم پشیمان شدم.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
گرگین خان گرجی ملقب به شاه نوازخان در زمان شاه سلطان حسین به حکومت قندهار منصوب شد و در آنجا سؤسلوک از خود نشان داد. مردم قندهار و طایفۀ افغان از سؤسلوک او بستوه آمدند. میرویس افغان به وکالت افاغنۀ قندهار برای شکایت به دربارشاه سلطان حسین آمد ولی او را ندید. کسی هم بگفتۀ او توجهی نکرد. پس به قندهار برگشت و بر حاکم آنجا شوریده گرگین خان را مقتول نمود و خود بر سریر حکومت بنشست. رجوع به روضهالصفای ناصری و تاریخ ادبیات ادوارد براون ترجمه رشید یاسمی صص 99- 100 و 101 شود
لغت نامه دهخدا
(پِ هَِ زَ دَ)
گرفتار شدن. دچار آمدن. دچار خوردن. برخورد کردن. مواجه شدن. در محل نزاع و زد و خورد قرار گرفتن، و این بیشتر در اصطلاح نظامی متداول است، شروع شدن. درگرفتن. آغازیدن: درگیر شدن جنگ بین المللی. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، مؤثر افتادن. اثر کردن:
دیده تا بستم خیال آن پری تسخیر شد
تا به گل این درگرفتم صحبتم درگیر شد.
محسن تأثیر (از آنندراج).
- درگیر شدن دعا (نفرین) ، مستجاب شدن آن. برآورده شدن دعایا نفرین. مستجاب گشتن. روا شدن دعا یا نفرین. برآمدن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَنْ نا کَ دَ)
رنگی شدن. ملون شدن. بارنگ شدن. انصباغ. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به رنگین و رنگین کردن شود
لغت نامه دهخدا
(دُ رُ نُ / نِ / نَ / دَ)
غمناک شدن. غم و اندوه داشتن. رجوع به غمگین گشتن شود:
در دژ ببستند و غمگین شدند
پر از غم دل و دیده خونین شدند.
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 1 ص 401).
تو از مرگ من هیچ غمگین مشو
که اندر جهان این سخن نیست نو.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ بَ تَ)
دیگرگون شدن. تغییر کردن. تغیر. تغییر. (یادداشت مرحوم دهخدا). عوض شدن. با وضعی دیگر شدن. با احوالی دیگر شدن. تغییر احوال دادن. تغییر ماهیت دادن. تغییر کیفیت دادن. به وضعی غیر وضع سابق درآمدن. و رجوع به دگرگون شود:
که دگرگون شدند و دیگرسان
به نهاد و به خوی و گونه و رنگ.
فرخی.
من پار دلی داشتم بسامان
امسال دگرگون شد و دگرسان.
فرخی.
دگرگون شدی و دگرگون شود
چو بر خوشه باد خزان بروزد.
ناصرخسرو.
هیچ دگرگون نشدجهان جهان
سیرت خلق جهان دگرگون شد.
ناصرخسرو.
گوئی که روزگار دگرگون شد
ای پیر ساده دل تو دگرگونی.
ناصرخسرو.
تو شده ای دیگر این زمانه همانست
کی شود ای بی خرد زمانه دگرگون.
ناصرخسرو.
ز فرّ ماه فروردین جهان چون خلد رضوان شد
همه حالش دگرگون شد همه رسمش دگرسان شد.
معزی.
چو از سیرت ما دگرگون شود
ز پرگار ما زود بیرون شود.
نظامی.
محالست اگرسفله قارون شود
که طبع لئیمش دگرگون شود.
سعدی.
، منقلب شدن. بهم خوردن:
در آن دم که حالش دگرگون شود
به مرگ ازسرش هر دو بیرون شود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(گُ کَ دَ)
کثیف و ناپاک شدن. (ناظم الاطباء). تغب. اتّساخ. استیساخ. (منتهی الارب). چرکن شدن. شوخگین شدن. آلوده و ملوث شدن. رجوع به چرک و چرکین شود، ریم آلود شدن. (ناظم الاطباء). چرک آلودشدن زخم. ریمناک شدن جراحت. رجوع به چرک و چرکن و چرکین شود، زشت شدن. (ناظم الاطباء). قبیح و بدصورت گشتن. (ناظم الاطباء). رجوع به چرکین شود، حقیر و فرومایه شدن. (ناظم الاطباء).
- چرکین شدن دل، مکدر گشتن و بددل شدن. (ناظم الاطباء). دل چرکین شدن. افسرده خاطر شدن
لغت نامه دهخدا
متحرک شدن حرکت کردن براه افتادن جریان یافتن: الپتگین ترکی خردمند بود و ممیز او را (اسکافی را) عزیز کرد و دیوا رسالت بدو تفویض فرمود و کار او گردان شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریان شدن
تصویر گریان شدن
بگریه افتادن گریستن: رسوا شده عریان شده دشمن برو گریان شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمگین شدن
تصویر غمگین شدن
غم داشتن اندوهناک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
اخت شدن نزدیک شدن اقتران، مصاحب شدن همنشین شدن: زهره قرین شد با قمر طوطی قرین شد با شکر. (دیوان کبیر 26: 1)، همانند شدن چیزی بچیزی
فرهنگ لغت هوشیار
سنگین شدن وزین گشتن، یا گران شدن رکاب. فشار آمدن بر رکاب تا مرکوب تند رود، بشتاب رفتن، یا گران شدن سر. سرگران شدن تکبر ورزیدن، یاگران شدن سر از خواب. بخواب رفتن: زضعف تن شده ام آن چنان که گر بمثل گران شود سرم از خواب بشکند کمرم. (جامی) یا گران شدن عنان. کشیده شدن عنان اسب برای متوقف ساختن آن، دارای بهای زیاد شدن مقابل ارزان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگین شدن
تصویر سنگین شدن
احساس گرانی در خود کردن کرخ شدن اعصاب شخص
فرهنگ لغت هوشیار
محکم شدن چیزی در چیزی چون میخ آهنین در تخته فرو رفته محکم شود. پر پیچ و تاب شدن پر آژنگ شدن پر شکن گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درگیر شدن
تصویر درگیر شدن
((~. شُ دَ))
دچار شدن، شروع شدن جنگ
فرهنگ فارسی معین